یک سوژه بی شک دست عکاس جوان داد
هی عکس پشت عکس دست عابران داد
عکس کودک آواره از: مشرق نیوز
انگار سرمایی مضاعف بر خزان داد
وقتی که اشکش لحظه ای او را امان داد
افسانه ای مبهم به خورد این و آن داد
این صحنه را اخبار یک لحظه نشان داد
این واقعیت شهر را یکجا تکان داد
گاهی تلنگر یا تکانی می توان داد
شعر از: پوریا بیگی
سلام به شما دوست صمیمی امیدوارم که حالتان خوب باشد با اندک مطلبی تازه به روز هستم خوشحال خواهم شد که به کلبه تنهایی من هم سری بزنید
سلام دوست عزیز
وب جالبی داری
موفق باشی
خوب، امیدوارم که فرصت بدست آوری
راستی بخشش باشه نام تان را اشتباه نوشتم؛
"ملکه"؛ نام قشنگی هم داری
موفقیت برایت آرزو دارم ملکه جان.
سلام ملکه جان
خیلی از نوشته هات و وبلاگت خوشم اومد
چقدر این شعر زیباست ازت خواهش می کنم بازهم اینگونه اشعار در شعرت پیدا باشد
حکیمه جان سلام من را هم بپذیر
وبلاگ قشنگ ات را باز کردم و در نگاه اول چشمم به ستون سمت راست افتاد تا آخر خواندم، یعنی آنقدر کشش داشت که ادامه دهم، قلم روان و احساسی قشنگ داری و نیز داداشی خوب و مهربان که معلومه خیلی رفیق و صمیمی هستید و اینکه عشق وطن را هم داری خیلی زیباست اما یادآور شدی که وبلاگت موضوع خاصی را دنبال نمی کنه، بعدش مروری کردم به مطالب این صفحه حیفم اومد که این قلم روان و این حس زیبا تولید کننده نباشد با توجه به مطالعه ای که داری می تانی خودتت هم بنویسی و قشنگ هم می تانی بنویسی از همین جنس که در معرفی خودت نوشته ای بنویس تا عطش خوانندگانی را که دنبال یک مطلب خوب می گردند بر طرف کنی و لزومی هم نداره که مطالب ات فلسفی، اجتماعی و ... باشد همین نوشته های ساده گاه در حد یک پاراگراف یا جمله خیلی موثر تر می تواند باشد.
عاجزانه برایت بگویم که من به تبادل لینک چندان اعتقاد ندارم باز هم به نوشته هایت سر خواهم زد.
توفیق نصیب تان باد
سلام نظری عزیز! زنده باشی.
شاید باورش برای شما سخت باشه اگه بگم فرصت نوشتن را اصلا ندارم. در زمانهای دل تنگی اینجا تنها خودمو سرگرم می کنم...